ای حضرت گل سوی گلستان گذری کن
با آمدنت فصل خزان را سپری کن
از هجر تو سیمرغ دلم مشت پری شد
این صید گرفتار قفس را سفری کن
جز حسرت روی تو دگر هیچ غمی نیست
ای مونس جان سوی گدایان نظری کن
سخت است که عاشق رخ معشوق نبیند
برقع بگشا جان من امشب خطری کن
مهدی تو بیایی غمم انجام بگیرد
با آمدنت شام دلم را سحری کن
عمر آدم بالا می رود و در همان حال رو به اتمام است و چه سرعتی دارد این چرخ گردان هستی امروز که چشمم به فهرست این دفتر افتاد فقط حقارت انسان فرصت محدود و بی اهمیتی اکثر آنچه برایمان مهمترین موضوع است نمودار شد
فرصت محدود کار تلاش دوستی دشمنی فرصت محدود برای خواندن و نوشتن و ماندن
براستی که سخت عجیب است یدرک و لایوصف (درک شدنی لکن وصف ناشدنی) کدامین نیمه ی شعبانی بود که تنها درین شهر بسر میشد و امروز نیمه ی شعبانی دیگر چه خواسته ها و اهدافی که آمال و آرزو ماندند یا در طومار خاطرات پیچیده شدند هر چه بود گذشت
چه هدیه های زیادی که مهر ناسپاسی بر آنها خورد و هستند یا گذشتند حیف و حیف و حیف
به هرچه داده ای الحمد لله
به هرچه کرده ام استغفر الله
چه دوستان و همخوانان زیادی که درین مدت خواندمشان و شنیدمشان شاید چهار دوره دوستان متفاوت آنهم در دوره های مختلف زندگی همه در یک صفحه ی مجازی
هروقت فهرست این دفتر را میبینم میخندم می اندیشم میترسم و میترسم
درباره این سایت